بسمه تعالي 

موضوع : تولد آلبرت انيشتين 

آلبرت انيشتين از تولد تا مرگ

اما بر خلاف هميشه  اينبار قصد داريم از جنبه اي ديگر به اينشتين بنگريم. زندگي او! حقايق مخفي درباره زندگي باهوش ترين نابغه دنيا . او چگونه بود؟ در زندگي و برخورد باديگران چطور بود؟ آيا مي دانيد كه اينشتين با يك سر بزرگ به دنيا آمده! طوري كه مادرش تصور مي كرد وي ناقص است؟! و يا اينكه قبل از ازدواج فرزندي داشته؟اغلب شما آلبرت اينشتين را مي شناسيد. او كسي بود كه تئوري نسبيت را به ما ارائه داد. عده زيادي از بزرگان علم او را به عنوان نابغه اي بي همتا و بزرگترين دانشمند جهان مي خوانند. بسياري از نظريات و تحقيقات اينشتين باعث ايجاد تغييرات اساسي در روند پيشرفت علم  در جهان شده و تاثيرات  پايداري به ارمغان داشت. خدمات او در راستاي علم قابل ستايش است.

 1-  اينشتين بدني چاق و سري بزرگ داشت:

زماني كه مادر آلبرت، پائولين اينشتين (Pauline Einstein)، او را به دنيا آورد متوجه شد سر اينشتين بسيار بزر گ است و تصور مي كرد كه او ناقص به دنيا آمده. قسمت عقب سر بسيار بزرگ به نظر مي رسيد و خانواده وي بلافاصله متوجه اين چيز عجيب و غير طبيعي شدند. در هر صورت پزشك آنها را آرام نمود.

هنگامي كه مادر بزرگ آلبرت براي اولين بار او را ديد مرتباً زير لب تكرار مي كرد: "خيلي چاق است، خيلي چاق است".

  

 تصوير: اولين تصوير شناخته شده از آلبرت اينشتين. اعتبار تصوير: آرشيو آلبرت اينشتين، دانشگاه يهودي Jerusalem، اسرائيل.

 2- اينشتين در دوران كودكي در تكلم خود دچار مشكل بود:

اينشتين در دوران كودكي به ندرت سخن مي گفت و زماني هم كه  حرف مي زد بسيار با آهستگي صحبت مي كرد. در عوض تمام جملات را در سرش بيان مي نمود و يا قبل از اينكه بلند بيان كند از صحيح بودن آنها اطينان حاصل مي كرد و يا چند بار به صورت زير زباني آنرا تكرار مي كرد.

تصوير: عكس مشهور آلبرت اينشتين در 1951، توسط آرتور ساس

بر طبق گزارشات اينشتين تا 9 سالگي به همين منوال رفتار مي كرد. والدينش از اينكه فرزندشان عقب افتاده باشد نگران بودند كه البته اين نگراني كاملا بي اساس بود.

يك تاريخ نويس علوم به نام Otto Neugebauer چنين بيان مي كند:  " در آن زمان كه بسيار دير زبان به سخن باز كرده بود و به ندرت حرف مي زد يك شب موقع شام سكوت را شكست و گفت: "اين سوپ خيلي داغ است".

 والدينش خيالشان راحت شد و  از او پرسيدند چرا تاكنون حتي يك كلمه سخن نمي گفت؟ وي پاسخ داد: " براي اينكه تا كنون همه چيز بر طبق روال خود بوده".

Thomas Sowell در كتابش به اين نكته اشاره كرده كه علاوه بر اينشتين بسياري از نوابغ ديگر نيز در زمان كودكي سخن گفتن را نستاً دير آغاز نموده اند. او اين وضعيت را «سندرم اينشتين» (Einstein Syndrome) ناميد.

3- اينشتين از يك قطب نما الهام گرفت:

اينشتين در سن 5 سالگي در بستري مريضي خوابيده بود، پدرش چيزي به او داد كه باعث شد در ذهنش اولين جرقه علاقمندي به علوم به وجود آيد: يك قطب نماي ساده جيبي.

آنچه باعث جلب توجه اينشتين گرديد اين بود كه آنرا به هر طرف كه مي چرخاند سوزن قطب نما همواره يك جهت را نشان مي داد. با خودش فكر كرد بايد نيروهايي بر قطب نما اعمال شده باشد كه چنين عمل مي كند. اين اتفاق بارها در گزارشات و شرح حال زندگي وي ذكر شده است.

4- اينشتين در امتحان ورودي دانشگاه رد شد:

اينشتين در سال 1895 و در سن 17 سالگي براي ورود به مدرسه پلي تكنيك فدرال سوئيس ETH يا (Eidgenössische Technische Hochschule) اقدام كرد. سوالات مربوط به رياضي و علوم آزمون ورودي را با موفقيت پشت سر گذاشت اما در مابقي دروس (تاريخ، زبان، جغرافي و غيره) موفق نشد و مجبور شد قبل از برگزاري مجدد آزمون به يك مدرسه حرفه اي (Trade School) برود و سرانجام يك سال بعد در ETH  پذيرفته شد.

5- اينشتين يك فرزند نامشروع داشت:

در دهه 1980 نامه هاي خصوصي اينشتين چيزهاي جديدي را درباره اين نابغه آشكار ساخت: او يك دختر نامشروع از ميلوا ماريك (Mileva Marić) داشت. (كسي كه بعدها با وي ازدواج كرد.) در 1902 و يك سال قبل از ازدواج آنها، ميلوا دختري به نام ليزرل به دنيا آورد كه اينشتين هرگز او را نديد و سرنوشت او نامعلوم باقي ماند.

 

تولد ليزرل درست دوراني اتفاق افتاد كه اينشتين در Beme حضور داشت. از محتواي نامه ها چنين استنباط مي شود كه زايمان سختي بوده.

مابقي زندگي ليزرل هنوز به طور كامل مشخص نيست. Michele Zackheim در كتاب خود به نام "دختر اينشتين" نوشته است كه او در اثر ابتلا به تب مخملك در سپتامبر 1903 درگذشت.

نام ليزرل براي آخرين بار در نامه اي كه در 19 سپتامبر 1903 از اينشتين به ميلوا نوشته شده بود ذكر گرديد.

 

6- اينشتين از همسر اول خود دلسرد شد و با وي يك قرارداد عجيب منعقد كرد:

پس از ازدواج اينشتين و ميلوا آنها صاحب دو پسر به نام هاي "هنس آلبرت" و "ادوارد"  شدند. با گذشت زمان، موقعيت هاي آكادميك و مسافرت هاي جهاني اينشتين باعث شد تا اينشتين از همسر خود فاصله گرفته و دلسرد شود. هر دو زوج در صدد حل مشكلشان برآمدند. حتي اينشتين يك قرارداد عجيب تهيه نمود: در اين قرارداد آنها تحت شرايط ويژه اي باهم زندگي مي كردند. سر فصل آن چنين بود: "شرايط"

 الف: مسئوليت تو اين است كه:

1. لباسهاي من هميشه مرتب باشند.

2. سه وعده غذايي خود را به طور مرتب و در اتاقم صرف كنم.

3. اتاق خواب و اتاق مطالعه من هميشه مرتب و تميز باشد و ميز كارم فقط مخصوص استفاده خودم باشد.

 ب: بايد تمام روابط مرا ناديده بگيري؛ لزوماً همه روابط من بنابر دلايل اجتماعي نيست...

شرايط ديگري نيز بود از جمله "زماني كه از تو خواستم ديگر نبايد با من صحبت كني" . ميلوا شرايط را پذيرفت. اينشتين براي اينكه اطمينان حاصل كند ميلوا تمام شرايط را فهميده چنين نوشت: "جنبه هاي شخصي بايد كاملا كاهش پيدا كند" و خود نيز عهد كرد كه "در مقابل تمام زنها مثل غريبه رفتار كنم".

 
 7- اينشتين رابطه خوبي با پسر بزرگش نداشت:

پس از طلاق رابطه اينشتين با پسر بزرگش هنس آلبرت، تيره و تار گشت. هنس آلبرت پدرش را مسئول ترك كردن و تنهايي مليوا مي دانست. رابطه بين پدر و پسر زماني سخت تر شد كه اينشتين شديداً با ازداوج هنس آلبرت و Frieda Knecht مخالفت نمود.

در 1927 هنس در سن 23 سالگي عاشق يك زن بزرگتر از خود شد كه به نظر اينشتين اصلا جذاب نبود. اينشتين به اين وصلت راضي نبود و معتقد بود عروس هنس براي به دست آوردن پسر او نقشه كشيده است. وقتي تمام حرفها و تلاش هاي او بي اثر ماند از پسرش خواست تا بچه دار نشود چرا كه تنها باعث مي شود طلاق و جدايي آنهارا سخت تر كند.

پس از آن هنس آلبرت به ايالات متحده مهاجرت كرد و در آنجا پروفسور مهندسي هيدروليك در UC Berkley شد. حتي در اين كشور جديد هم پدر و پسر از يكديگر دلگير بودند. وقتي اينشتين مرد ميراث اندكي براي هنس آلبرت به جا گذاشت.

 
 8- اينشتين يك مرد خوش گذران بود:

  

 تصوير: اينشتين به همراه همسر دومش، دختر عمويش، Elsa.

 اينشتين پس از جدايي از ميلوا (خيانت اينشتين يكي از دلايل طلاق آنها بود) خيلي زود با دخترعمويش  السا لوونتال ((Elsa Lowenthal ازدواج كرد. البته قبل از ازدواج با السا از دختر او Ilse كه 18 سال جوانتر بود خواستگاري كرد.

برخلاف ميلوا بيشترين توجه  السا به مراقبت از همسر مشهورش معطوف بود. بدون شك او درباره خيانت ها و عشق بازي هاي اينشتين مي دانست.

9- اينشتين FDR را براي ساخت بمب اتم متقاعد كرد:

  

تصوير: بازسازي  امضاي نامه مشهور اينشتين و زيلارد (Szilárd) به FDR (رئيس جمهور فرانكلين روزولت) در 1939.

 در 1939 پس از به وجود آمدن آلمان نازي لئو زيلارد (Leó Szilárd)  ،فيزيكدان، اينشتين را براي نوشتن نامه اي به FDR (رئيس جمهور فرانكلين روزولت) (Franklin Delano Roosevelt)متقاعد كرد. مضمون نامه در برگيرنده اين بود كه احتمالاً آلمان نازي درصدد پيشبرد تحقيقات خود به سوي ساخت بمب اتم  است و ايالات متحده را نيز به همكاري در اين كار ترغيب مي كند.

ذكر شده كه نامه اينشتين و زيلارد يكي از دلايلي بود كه باعث شد زيلارد پروژه مخفي منهتن (Manhattan Project) را براي ساخت بمب اتم شروع كند.

هرچند اينشتين يك فيزيكدان با استعداد بود ولي ارتش با درنظر گرفتن خطرات امنيتي براي اينشتين از او براي شركت در پروژه دعوت نكرد.

 

 
 10- سرگذشت مغز اينشتين: 43 سال دردون يك شيشه و مسافرت در طول كشور با يك بيوك:

پس از مرگ اينشتين در 1955 مغز او برداشته شد – و البته بدون اجازه از خانواده اش- اين كار توسط توماس استولز هاروي ( Thomas Stolz Harvey ) پاتولوژيست بيمارستان پرينستون انجام گرفت. هاروي جمجمه را برداشت و در يك ظرف شيشه اي قرار داد. به علت سهل انگاري در مراقبت از اين عضو مهم از كار اخراج شد. سالها بعد با كسب اجازه از هنس آلبرت به مطالعه مغز اينشتين پرداخت و اسلايدهايي از آن تهيه نمود و براي دانشمندان در سراسر دنيا فرستاد.

يكي از اين دانشمندان ماريان دايموند از UC Berkeley بود كه كشف كرد در مقايسه با يك فرد عادي به طور قابل توجه اي در نواحي از مغز كه مسئول توليد اطلاعات است داراي تعداد سلول هاي گليال (Glial Cells) بيشتري مي باشد.

در مطالعه ديگري كه توسط سندرا ويتلسون (Sandra Witelson) از دانشگاه MC Master انجام گرفت مشخص شد كه مغز اينشتين فاقد يك چروك خاص به نام شيار سيلويان (Sylvian Fissure) است. به نظر ويلتسون اين آناتومي خاص باعث شده تا نرون هاي مغز اينشتين اتصال بهتري با يكديگر برقرار كنند. در مطالعه ديگري بيان شده كه در مقايسه با مغز انسان هاي معمولي مغز اينشتين متراكم تر بوده و لوب آهيانه پاييني كه مرتبط با توانايي عمليات رياضي است بزرگتر مي باشد.

 سرگذشت مغز اينشتين جالب است:

در اوايل دهه 1990 هاروي به همراه يك نويسنده بيطرف و جدا از هرگروه و حزب خاص به نام ميشل پترنيتي (Michael Paterniti) به كاليفرنيا رفت تا نوه اينشتين را ملاقات كند. آنها همراه با مغز اينشتين در حالي كه دورن يك ظرف شيشه اي تكان مي خورد از نيوجرسي خارج شدند. مسافرت آنها با هاروي انجام گرفت.

بعداً پترنيتي در كتابي بنام «سواري آقاي البرت: مسافرت در طول آمريكا همراه با مغز اينشتين» اين تجربه خود را نوشت.

در 1998 هاروي 85 ساله مغز اينشتين را به دكتر اليوت كراس (Dr.Elliot Krauss) استاد پاتولوژي دانشگاه پرينستون سپرد.

هاروي پس از چنديدن دهه حفاظت كامل از مغز اينشتين، درست مثل يك جسم مقدس آن را به سلامت و با آرامش به بخش پاتولوژي دانشگاه  پزشكي پرينستون داد. دانشگاه شهري كه اينشتين دو دهه آخر عمرش را در آن گذراند.

 

منبع: سايت نجوم ايرانf