مادر
مادرم عطـر بهـار زندگي است معني و تفسير حس تازگـي است
مـادرم آيينـه ي مهـر خداست مظهر بخشايش و بخشندگي است
مـادرم ماننـد بـاران بهــار باعث سر سبزي و سر زندگي است
مادرم چون چشـمه ساراني زلال مظهـر پاكيزگي ّو سادگـي است
كوه صبـر و استقـامت مـادرم استـوار و اسوه ي استادگي است
سايـه بان لطف و عشـق مادرم مرهم زخم دل و دلخستگي است
مادرم چون ماه و همچون آفتاب منشاء جانبخشـي و تابندگي است
دوست دارم تا بگـويم تا چه حد بين من با مادرم دلبسـتگي است
قدّ سـروت خم نگـردد مادرم چون نمـاد و مظهر آزادگي است
مادرم بشكفتـن گلخـنده هات ميبرد هر چه غم و افسردگي است
چهره ي رنجور و غمبـارت ولي باعث دلتنگي و آزردگـي است
مادرم در وصفـت اما اين غزل بي نهايت موجب شرمندگي است
سيد علي موسوي