مجتمع آموزشي توانيابان موسي بن جعفر عليه السلام روز 8 مهر ماه 1391بزرگداشت مولوي را تبريك عرض مي كند.
مولوي، پيونددهندهٔ ملتها
مولوي خود زادهٔ بلخ يا وخش بود در خراسان بزرگ (كه اكنون بخشهايي از آن واقع در افغانستان و تاجيكستان است)، و در زمان تصنيف آثارش (همچون مثنوي) در قونيه در ديار روم (واقع در تركيهٔ امروزي) ميزيست. با آنكه آثار مولوي به عموم جهانيان تعلق دارد، ولي ايرانيان و پارسي زبانان بهرهٔ خود را از او بيشتر ميدانند، چرا كه آثار او به زبان پارسي سروده شده، و از محيط فرهنگ ايراني بيشترين تاثير را پذيرفتهاست. داستانهاي مثنوي عموما با فرهنگ ايران آن روزگار منطبق بودهاست. داستان كبودي زدن قزويني نمونهاي بارز از اينگونه تاثير فرهنگي ايران بر مثنوي و مولوي است.
پارسي گو گرچه تازي خوشتر است |
|
عشق را خود صد زبان ديگر است |
آثار مولانا تأثير زيادي روي ادبيات و فرهنگ تركي نيز داشتهاست. دليل اين امر اين است كه اكثر جانشينان مولوي در طريقه صوفيگري مربوط به او از ناحيه قونيه بودند و آرامگاه وي نيز در قونيه است.
اي بسا هندو و ترك همزبان |
|
اي بسا دو ترك چون بيگانگان |
برخي مولويشناسان (ازجمله عبدالحسين زرينكوب) برآنند كه در دوران مولوي، زبان مردم كوچه و بازار قونيه، زبان فارسي بودهاست.
زندگينامه
آغاز زندگي
جلالالدين محمد بلخي در ۶ ربيعالاول سال ۶۰۴ هجري قمري در بلخ زاده شد. پدر او مولانا محمد بن حسين خطيبي معروف به بهاءالدين ولد و سلطانالعلما، از بزرگان صوفيه و مردي عارف بود و نسبت خرقهٔ او به احمد غزالي ميپيوست. وي در عرفان و سلوك سابقهاي ديرين داشت و چون اهل بحث و جدال نبود و دانش و معرفت حقيقي را در سلوك باطني ميدانست نه در مباحثات و مناقشات كلامي و لفظي، پرچمداران كلام و جدال با او مخالفت كردند. از جمله فخرالدين رازي كه استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بيش از ديگران شاه را بر ضد او برانگيخت. سلطانالعلما احتمالاً در سال ۶۱۰ هجري قمري، همزمان با هجوم چنگيزخان از بلخ كوچيد و سوگند ياد كرد كه تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته، به شهر خويش بازنگردد. روايت شدهاست كه در مسير سفر با فريدالدين عطار نيشابوري نيز ملاقات داشت و عطار، مولانا را ستود و كتاب اسرارنامه را به او هديه داد. وي به قصد حج، به بغداد و سپس مكه و پس از انجام مناسك حج به شام رفت و تا اواخر عمر آنجا بود و علاءالدين كيقباد پيكي فرستاد و او را به قونيه دعوت كرد. مولانا در نوزده سالگي با گوهر خاتون ازدواج كرد. سلطانالعلما در حدود سال ۶۲۸ هجري قمري جان سپرد و در همان قونيه به خاك سپرده شد. در آن هنگام مولانا جلالالدين ۲۴ سال داشت كه مريدان از او خواستند كه جاي پدرش را پر كند.
همه كردند رو به فرزندش |
|
كه تويي در جمال مانندش |
شاه ما زين سپس تو خواهي بود |
|
از تو خواهيم جمله مايه و سود |
سيد برهانالدين محقق ترمذي، مريد پاكدل پدر مولانا بود و نخستين كسي بود كه مولانا را به وادي طريقت راهنمايي كرد. وي سفر كرد تا با مرشد خود، سلطانالعلما در قونيه ديدار كند؛ اما وقتي كه به قونيه رسيد، متوجه شد كه او جان باختهاست. پس نزد مولانا رفت و بدو گفت: در باطن من علومي است كه از پدرت به من رسيده. اين معاني را از من بياموز تا خلف صدق پدر شوي. مولانا نيز به دستور او به رياضت پرداخت و نه سال با او همنشين بود تا اينكه برهانالدين جان باخت.
بود در خدمتش به هم نه سال |
|
تا كه شد مثل او به قال و به حال |
طلوع شمس
مولانا در ۳۷ سالگي عارف و دانشمند دوران خود بود و مريدان و مردم از وجودش بهرهمند بودند تا اينكه شمسالدين محمد بن ملك داد تبريزي روز شنبه ۲۶ جماديالاخر ۶۴۲ نزد مولانا رفت و مولانا شيفته او شد. در اين ملاقات كوتاه وي دوره پرشوري را آغاز كرد. در اين ۳۰ سال مولانا آثاري برجاي گذاشت كه از عاليترين نتايج انديشه بشري است. و مولانا حال خود را چنين وصف ميكند:
زاهد بودم ترانه گويم كردي |
|
سر حلقهٔ بزم و باده جويم كردي |
سجاده نشين با وقاري بودم |
|
بازيچهٔ كودكان كويم كردي |
پيوستن شمس به مولانا
روزي مولوي از راه بازار به خانه بازميگشت كه عابري ناشناس گستاخانه از او پرسيد: «صراف عالم معني، محمد برتر بود يا بايزيد بسطامي؟» مولانا با لحني آكنده از خشم جواب داد: «محمد(ص) سر حلقه انبياست، بايزيد بسطام را با او چه نسبت؟» درويش تاجرنما بانگ برداشت: «پس چرا آن يك سبحانك ما عرفناك گفت و اين يك سبحاني ما اعظم شأني به زبان راند؟» پس از اين گفتار، بيگانگي آنان به آشنايي تبديل شد. نگاه شمس به مولانا گفته بود از راه دور به جستجويت آمدهام اما با اين بار گران علم و پندارت چگونه به ملاقات الله ميتواني رسيد؟
و نگاه مولانا به او پاسخ داده بود: «مرا ترك مكن درويش و اينبار مزاحم را از شانههايم بردار.»
شمس در حدود سال ۶۴۲ هجري قمري به مولانا پيوست و چنان او را شيفته كرد، كه درس و وعظ را كنار گذاشت و به شعر و ترانه و دف و سماع پرداخت و از آن زمان طبعش در شعر و شاعري شكوفا شد و به سرودن اشعار پر شور عرفاني پرداخت. كسي نميداند شمس به مولانا چه گفت و آموخت كه دگرگونش كرد؛ اما واضح است كه شمس عالم و جهانديده بود و برخي به خطا گمان كردهاند كه او از حيث دانش و فن بيبهره بودهاست كه نوشتههايش او بهترين گواه بر دانش گستردهاش در ادبيات، لغت، تفسير قرآن و عرفان است.
غروب موقت شمس
مريدان كه ميديدند كه مولانا مريد ژندهپوشي گمنام شده و توجهي به آنان نميكند، به فتنهجويي روي آوردند و به شمس ناسزا ميگفتند و تحقيرش ميكردند. شمس از گفتار و رفتار مريدان رنجيد و در روز پنجشنبه ۲۱ شوال ۶۴۳، هنگاميكه مولانا ۳۹ سال داشت، از قونيه به دمشق كوچيد. مولانا از غايب بودن شمس ناآرام شد. مريدان كه ديدند رفتن شمس نيز مولانا را متوجه آنان نساخت با پشيماني از مولانا پوزشها خواستند.
پيش شيخ آمدند لابهكنان |
|
كه ببخشا مكن دگر هجران |
توبهٔ ما بكن ز لطف قبول |
|
گرچه كرديم جرمها ز فضول |
مولانا فرزند خود سلطان ولد را همراه جمعي به دمشق فرستاد تا شمس را به قونيه باز گردانند. شمس بازگشت و سلطان ولد به شكرانهٔ اين موهبت يك ماه پياده در ركاب شمس راه پيمود تا آنكه به قونيه رسيدند و مولانا از گرداب غم و اندوه رها شد.
غروب دائم شمس
پس از مدتي دوباره حسادت مريدان برانگيخته شد و آزار شمس را از سر گرفتند. شمس از كردارهايشان رنجيد تاجاييكه كه به سلطان ولد شكايت كرد:
خواهم اين بار آنچنان رفتن |
|
كه نداند كسي كجايم من |
همه گردند در طلب عاجز |
|
ندهد كس نشان ز من هرگز |
چون بمانم دراز، گويند اين |
|
كه ورا دشمني بكشت يقين |
شمس سرانجام بيخبر از قونيه رفت و ناپديد شد. تاريخ سفر او و چگونگي آن به درستي دانسته نيست.
شيدايي مولانا
مولانا در دوري شمس ناآرام شد و روز و شب به سماع پرداخت و حال آشفتهاش در شهر بر سر زبانها افتاد.
روز و شب در سماع رقصان شد |
|
بر زمين همچو چرخ گردان شد |
مولانا به شام و دمشق رفت اما شمس را نيافت و به قونيه بازگشت. او هر چند شمس را نيافت؛ ولي حقيقت شمس را در خود يافت و دريافت كه آنچه به دنبالش است در خودش حاضر و متحقق است. مولانا به قونيه بازگشت و رقص و سماع را از سر گرفت و جوان و خاص و عام مانند ذرهاي در آفتاب پر انوار او ميگشتند و چرخ ميزدند. مولانا سماع را وسيلهاي براي تمرين رهايي و گريز ميديد. چيزي كه به روح كمك ميكرد تا دررهايي از آنچه او را مقيد در عالم حس و ماده ميدارد پله پله تا بام عالم قدس عروج نمايد. چندين سال گذشت و باز حال و هواي شمس در سرش افتاد و به دمشق رفت؛ اما باز هم شمس را نيافت و به قونيه بازگشت.
مولانا و صلاحالدين زركوب
مولانا همچون عارفان و صوفيان بر اين باور بود كه جهان هرگز از مظهر حق خالي نميگردد و حق در همهٔ مظاهر پيدا و ظاهر است و اينك بايد ديد كه آن آفتاب جهانتاب از كدامين كرانه سر برون ميآورد و از وجود چه كسي نمايان ميشود.
روزي مولانا از كنار زركوبان ميگذشت. از آواز ضرب او به چرخ در آمد و شيخ صلاحالدين زركوب به الهام از دكان بيرون آمد و سر در قدم مولانا نهاد و از وقت نماز پيشين تا نماز ديگر با مولانا در سماع بود. بدين ترتيب مولانا شيفته صلاحالدين شد و شيخ صلاحالدين زركوب جاي خالي شمس را تا حدودي پر كرد. صلاحالدين مردي عامي و درسنخوانده از مردم قونيه بود و پيشهٔ زركوبي داشت. مولانا زركوب را جانشين خود كرد و حتي سلطان ولد با همه دانشش از او اطاعت ميكرد. هر چند سلطان ولد تسليم سفارش پدرش بود ولي مقام خود را به ويژه در علوم و معارف برتر از زركوب ميدانست؛ اما سرانجام دريافت كه دانش و معارف ظاهري چارهساز مشكلات روحي و معنوي نيست. او با اين باور مريد زركوب شد. صلاحالدين زركوب نيز همانند شمس مورد حسادت مريدان بود اما به هر حال مولانا تا ۱۰ سال با او انس داشت تا اينكه زركوب بيمار شد و جان باخت و در قونيه دفن شد.
مولانا و حسامالدين چلبي
نوشتار اصلي: حسامالدين حسن چلبي
حسامالدين چلبي معروف به اخي ترك از عارفان بزرگ و مريد مولانا بود. مولانا با او نيز ۱۰ سال همنشين بود. مولانا به سفارش حسام الدين مثنوي معنوي را به رشته ي نگارش در آورد و گه گاه در مثنوي نام حسام الدين به چشم مي خورد به همين سبب در ابتداي امر نام حسامي نامه را براي مثنوي معنوي بر مي گزيند.[نيازمند منبع]
درگذشت مولانا
آرامگاه مولوي در قونيه، تركيه
مولانا، پس از مدتها بيماري در پي تبي سوزان در غروب يكشنبه ۵ جمادي الآخر ۶۷۲ هجري قمري درگذشت.
در آن روز پرسوز، قونيه در يخبندان بود. سيل پرخروش مردم، پير و جوان، مسلمان و گبر، مسيحي و يهودي همگي در اين ماتم شركت داشتند. افلاكي ميگويد: «بسي مستكبران و منكران كه آن روز، زنّار بريدند و ايمان آوردند.» و ۴۰ شبانه روز اين عزا و سوگ بر پا بود:
بعد چل روز سوي خانه شدند |
|
همه مشغول اين فسانه شدند |
روز و شب بود گفتشان همه اين |
|
كه شد آن گنج زير خاك دفين |
آثار
آثار منظوم
نسخهاي خطي از ديوان مولوي
مثنوي معنوي
نسخهاي خطي از مثنوي معنوي در شيراز
مولانا كتاب مثنوي معنوي را با بيت «بشنو از ني چون حكايت ميكند /از جداييها شكايت ميكند» آغاز مينمايد. در مقدمهٔ عربي مثنوي معنوي نيز كه نوشته خود مولانا است، اين كتاب به تأكيد «اصول دين» ناميده ميشود («هذا كتابً المثنوي، وهّو اصولُ اصولِ اصولِ الدين»). مثنوي معنوي حاصل پربارترين دوران عمر مولاناست. چون بيش از ۵۰ سال داشت كه نظم مثنوي را آغاز كرد. اهميت مثنوي نه از آن رو كه از آثار قديم ادبيات فارسي است؛ بلكه از آن جهت است كه براي بشر سرگشته امروز پيام رهايي و وارستگي دارد. مثنوي فقط عرفان نظري نيست بلكه كتابي است جامع عرفان نظري و عملي. او خود گفتهاست: «مثنوي را جهت آن نگفتم كه آن را حمايل كنند، بل تا زير پا نهند و بالاي آسمان روند كه مثنوي معراج حقايق است نه آنكه نردبان را بر دوش بگيرند و شهر به شهر بگردند.» بنابراين، عرفان مولانا صرفاً عرفان تفسير نيست بلكه عرفان تغيير است.
اگر بخواهيم مجموعۀ عظيم و پربار بيست و شش هزار بيتي مثنوي معنوي را كوتاه و خلاصه كنيم، به هجده بيتي ميرسيم كه سرآغاز دفتر اوّل مولاناست و به « ني نامه » شهرت يافتهاست. گرچه آغاز مثنوي مولانا ( ني نامه ) با ديگر آثار نثر و نظم فارسي تفاوت دارد امّا روح نيايش و توجّه به حق، در تار و پود آن نهفتهاست.
اين «ني» همان مولاناست كه به عنوان نمونۀ يك انسان آگاه و آشنا با حقايق عالم معنا، خود را اسير اين جهان مادّي ميبيند و «شكايت ميكند» كه چرا روح آزادۀ او از «نيستانِ» عالم معنا بريدهاست. او در مثنوي و ديوان شمس، بارها خود، يا انسان آگاه را به ني و چنگ تشبيه كردهاست:
ما چو چنگيم و تو زخمه ميزني...
ما چو ناييم و نوا در ما زتوست...
ديوان شمس
نسخهاي خطي از كليات شمس در قونيه
غزليات و «ديوان شمس» (يا ديوان كبير)، محبوبيت فراواني كسب كردهاند. درصد ناچيزي از اين غزليات به زبانهاي يوناني و عربي و تركي است و عمده غزليات موجود در اين ديوان به زبان پارسي سروده شدهاند. به علاوه بيش از سي و پنج هزار بيت به فارسي، او حدود هزار بيت به عربي و كمتر از دويست بيت (اغلب به ملمع فارسي-تركي يا فارسي-يواني) به تركي و يوناني ( جمعاً كمتر از يك سوم از يك درصد اشعارش) در اين ديوان دارد.
رباعيات
رباعيات مولانا بخشي از ديوان اوست. اين قسمت از آثار مولانا در مطبعۀ اختر (اسلامبول) به سال ۱۳۱٢ هجري قمري به طبع رسيده و متضمن ۱۶۵۹ رباعي يا ۳۳۱۸ بيت است كه بعضي از آنها به شهادت قرائن از آن مولاناست و دربارۀ قسمتي هم ترديد قوي حاصل است و معلوم نيست كه انتساب به وي درست باشد.
براي نمونه:
عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود |
|
جوينده عشق بيعدد خواهد بود |
فردا كه قيامت آشكارا گردد |
|
هركس كه نه عاشق است رد خواهد بود |
آثار منثور
نسخهاي خطي از مثنوي در قونيه
فيه ما فيه
اين كتاب مجموعۀ تقريرات مولاناست كه در طول سي سال در مجالس فراهم آمدهاست. اين سخنان توسط پسر او سلطان ولد يا يكي ديگر از مريدان يادداشت شده و بدينصورت درآمدهاست. نثر اين كتاب ساده و روان است و درونمايهاي ازمطالب عرفاني ديني واخلاقي دارد.
مجالس سبعه
مجموعهٔ مواعظ و مجالس مولانا يعني سخناني است كه به وجه اندرز و بهطريق تذكير بر سر منبر بيان كردهاست. نسخۀ خطي اين كتاب در كتابخانۀ سليم آقا دراسگدار محفوظ و در تاريخ كتابت آن سال ۷۸۸ ميباشد.
مكتوبات
(همچنين مشهور به مكاتيب) مجموعهٔ نامههاي صد و پنجاهگانۀ مولاناست به معاصرين خود و دو نسخۀ آن در كتابخانۀ دارالفنون اسلامبول موجود است.
مولوي و عارفان پيشين
بجز پدر مولانا و شمس تبريزي، مولانا به عارفان پيشين نيز اشاره ميكند:
هفت شهر عشق را عطار گشت |
|
ما هنوز اندر خم يك كوچه ايم |
يا:
عطار روح بود و سنائي دو چشم او |
|
ما از پي سنائي و عطار ميرويم |
سال جهاني مولانا
مولانا در ايالات متحده آمريكا و ديگر كشورهاي غربي بسيار پرطرفدار است. يادبودي به مناسبت درگذشت يكي از اساتيد و هيئت علمي كالج سن آنتونيو مزين به اشعار مولانا شدهاست.
يونسكو با پيشنهاد تركيه، سال ۲۰۰۷ را سال جهاني مولانا ناميدهاست.
رويدادهاي سال مولانا
- در اين سال تمبر مولانا با نمايي از استاد بهزاد در آمريكا منتشر شد.
- در روزهاي ۶ تا ۱۰ آبان ۱۳۸۶، كنگره بزرگداشت هشتصدمين سال تولد مولانا با شركت انديشمنداني از ۳۰ كشور جهان در سه شهر تهران، تبريز و خوي برگزار شد. رياست آن را غلامعلي حداد عادل بر عهده داشت. حدود ۴۵۰ مقاله به اين كنگره ارسال شده بود و ۲۸۰ استاد و پژوهشگر در آن به ارائهٔ مقاله پرداختند. در حاشيهٔ اين كنگره محمود فرشچيان از تابلوي مينياتور شمس و مولوي پردهبرداري كرد.
- برگزاري همايش بينالمللي داستانپردازي مولوي در روزهاي ۶ و ۷ آبان ۱۳۸۶، در مركز همايشهاي بينالمللي صداوسيما.
- برگزاري مراسم هشتصدمين سالروز تولد مولانا در سازمان ملل.
تركيه در برنامههايي كه به مناسبت سال جهاني مولانا برگزار كردهاست، تلاش كردهاست كه مولانا را به عنوان يك چهره فرهنگي كشور خود به دنيا معرفي كند. در اين ميان كمتوجهي مقامات ايران در كنار تشديد انزواي ايران در سالهاي اخير، در موفقيت دولت تركيه نقش فراواني داشتهاست و اين در صورتي است كه به قول دكتر ميرجلالالدين كزازي: بزرگداشت مولانا را توسط دوستانمان در تركيه بهن گفتن به پارسي گفته:
پارسي گو گرچه تازي خوشتر است |
|
عشق را خود صد زبان ديگر است |