علي شريعتي مَزيناني، مشهور به دكتر علي شريعتي[۵][۶] (زادهٔ ۲ آذر ۱۳۱۲ در روستاي كاهك، سبزوار – درگذشتهٔ ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ در ساوت‌همپتون، انگليسنويسنده، جامعه‌شناس، تاريخ‌شناس،[۱][۷] پژوهشگر ديني اهل ايران، از مبارزان و فعالان مذهبي و سياسي و از نظريه‌پردازان انقلاب اسلامي ايران بود،[۱] كه در ۴۴سالگي به‌صورت مشكوكي در انگلستان درگذشت، و هم‌اكنون آرامگاه وي در مكاني نزد مقبرهٔ زينب كبري در دمشق سوريه است.

شريعتي، علاوه بر شهرت زيادش براي سهم داشتن در انقلاب ايران، به‌دليل كارنامهٔ فعاليت‌هايش براي احياي مذهب و سنت در جامعه و بيدارگري دربارهٔ سلطنت وقت نيز شهرت داشته‌است. شريعتي را در ادبيات معاصر معلم شهيد مي‌نامند؛ و از زمان انقلاب تاكنون يادبودهاي زيادي به ياد او برگزار و اجرا كرده‌اند؛ و از آن زمان نقدها و تجليل‌هاي زيادي پيرامون آثار، آراء و تأثيراتي كه او بر چند دههٔ معاصر ايران گذاشته وجود دارد.

زندگي

كودكي

علي شريعتي در دوم آذر سال ۱۳۱۲ در روستاي كاهك در كوير مزينان در نزديكي سبزوار زاده شد. پدر پدربزرگش، ملا قربانعلي معروف به آخوند حكيم، مردي فيلسوف و فقيه بود كه در مدارس قديم بخارا و مشهد و سبزوار تحصيل كرده و از شاگردان برگزيده حاج ملا هادي سبزواري محسوب مي‌شد. ملاقربان‌علي چهار فرزند به نام‌هاي محمود، احمد، حسن و حسين داشت. محمود كه به‌هنگام مرگ پدر، به تحصيل علوم قديمه مشغول بود، با اصرار مردم مَزينان به آنجا آمد تا پيش‌نماز مسجد و مدرس حوزهٔ علميه باشد. او تا پايان عمر خود در مَزينان ماند و چهار فرزند به نام‌هاي معصومه، قربان‌علي، محمدتقي و آقاميرزا محمد از خود به‌جا گذاشت. محمدتقي شريعتي در سال ۱۳۱۱ با دختري روستايي از اهالي كاهك به نام زهرا اميني ازدواج كرد و اولين فرزند آنها، علي شريعتي بود.[۸]

شريعتي تحصيلات ابتدايي خود را در دبستان ابن يمين در مشهد در سال ۱۳۱۹ آغاز كرد، اما به‌دليل بحراني‌شدن اوضاع كشور در سال ۱۳۲۰، محمدتقي شريعتي مجبور شد خانواده‌اش را به ده بفرستد و بنابراين وقفه كوتاهي در تحصيلات شريعتي ايجاد شد. پس از آن، شريعتي به همان دبستان برگشت و تحصيل را ادامه داد.[۸]

نوجواني و جواني

علي شريعتي در جواني

شريعتي در سال ۱۳۲۵ وارد دبيرستان فردوسي مشهد شد. او پس از اتمام سيكل اول دبيرستان در ۱۶سالگي، با هدف ادامه تحصيل وارددانشسراي مقدماتي شد. وي در سال ۱۳۳۴ به دانشكدهٔ ادبيات و علوم انساني دانشگاه مشهد وارد شد و رشتهٔ زبان و ادبيات فارسي را برگزيد. وجود تفكر خلاق باعث شد كه شريعتي در طول دوران تحصيل در دانشكدهٔ ادبيات به انتشار آثاري چون: ترجمهٔ ابوذر غفاري، ترجمهٔنيايش اثر الكسيس كارل و يك رشته مقاله‌هاي تحقيقي در اين زمينه همت گمارد. البته شريعتي ترجيح مي‌داد به هر طريق تحصيلات عاليه را بدون وقفه ادامه دهد، اما پدرش تأكيد داشت كه وارد دانشسرا شود كه شايد علت اصلي آن وضع اقتصادي خانواده بود.[۸] در تاريخ ۲۴ تير ۱۳۳۷ با پوران شريعت‌رضوي همكلاسيش ازدواج كرد.[۹]

شريعتي تحصيلات دانشگاهي خود را در مشهد گذراند و پس از دريافت ليسانس در رشته ادبيات فارسي به علت شاگرد اول شدنش براي ادامه تحصيل به فرانسه فرستاده شد تا تحصيلات عالي خود را در مقطع دكتري در دانشگاه سوربن فرانسه و در رشته ادبيات ادامه دهد. وي در آنجا به تحصيل علومي چون جامعه‌شناسي، مباني علم تاريخ، تاريخ اديان، تاريخ و فرهنگ اسلامي پرداخت و با اساتيد بزرگي چون لويي ماسينيون، جورج گورويچ و سارتر و... آشنا شد. در سال ۱۳۴۳ به ايران بازگشت و در مرز دستگير شد. حكم دستگيري وي از سوي ساواكبود و متعلق به دو سال پيش يعني در هنگام خروج از ايران كه به همان دليل معلق مانده بود و در عين حال لازم‌الاجرا بود. بعد از بازداشت بهزندان قزل‌قلعه در تهران منتقل شد. اوايل شهريور همان سال بعد از آزادي به مشهد برگشت[۹]

در سال ۱۳۴۴ مدتي پس از بيكاري، اداره فرهنگ مشهد، استاد جامعه‌شناسي و فارغ‌التحصيل دانشگاه سوربن را به عنوان دبير انشاء كلاس چهارم دبستان در يكي از روستاهاي مشهد استخدام مي‌كند، و سپس در دبيرستان به تدريس مي‌پردازد و بالاخره به عنوان استاديار تاريخ وارد دانشگاه مشهد مي‌شود. در سال ۱۳۴۸ به حسينيه ارشاد دعوت مي‌شود و به زودي مسئوليت امور فرهنگي حسينيه را به عهده گرفته و به تدريس جامعه‌شناسي مذهبي، تاريخ شيعه و معارف اسلامي مي‌پردازد. اما سرانجام در سال ۱۳۵۲، رژيم، حسينيهٔ ارشاد را تعطيل نمود، و شريعتي را به مدت ۱۸ ماه روانه زندان كميته شهرباني مي‌كند. وي پس از آزادي از زندان روزهاي بسيار سختي را پشت سر گذاشت و بارها توسط مأموران ساواك تهديد شد و تحت شكنجه روحي و جسمي قرار گرفت.[۹]

تحصيل در دانشگاه سوربن

علي شريعتي در بين سالهاي ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۴ در فرانسه زندگي مي‌كرد. ژيلبر لازار استاد راهنماي علي شريعتي و همسرش، پوران شريعت‌رضوي، در دانشگاه سوربن در دورهٔ دكترا بود.[۱۰] لازار، تصحيح متن فارسي كتاب فضائل بلخ، نوشتهٔ صفي‌الدين بلخي و ترجمهٔ آن به فرانسه را براي رسالهٔ دكتري به شريعتي پيشنهاد كرد. به‌گفتهٔ او، شريعتي، برخلاف پوران، كه به رسالهٔ خود درمورد گلستان سعدي شديداً علاقه‌مند بود، هيچ علاقه‌اي به موضوع رسالهٔ خود نداشت.[۱۱] شريعتي در سال ۱۹۶۳ تز دكترايش را در ۱۵۵ صفحه به زبان فرانسه و با عنوان «فضائل بلخ» ارائه كرد. او توانست با كمترين نمره ممكن كه فقط براي قبولي كافي است مدرك خودش را بگيرد. برخي به اشتباه نوشته‌اند كه او مدرك دكترايش را در جامعه‌شناسي يا تاريخ اديان يا هر دو گرفته‌است. برخي نيز با توجه به تز دكترايش استدلال مي‌كنند كه مدرك دكتراي او در زمينه فيلولوژي است. عنوان رسمي مدرك او «تاريخ اسلام در قرون وسطي» بود. سفارت ايران در پاريس مدرك او را به عنوان مدرك دكترا در ادبيات به رسميت شناخت.[۱۲]

زندگي مخفيانه

شريعتي از آبان ماه ۱۳۵۱ تا تير ماه ۱۳۵۲ به زندگي مخفي خود روي آورد. ساواك به دنبال او بود و از تعطيلي حسينيه ارشاد به بعد، متن سخنراني‌هاي شريعتي با اسم مستعار به چاپ مي‌رسيد. در تير ماه ۱۳۵۲، ساواك پدر علي شريعتي و بعد برادر خانم وي را به گروگان گرفت و به زندان اوين برد تا شريعتي به ناچار خود را معرفي كند. بعد از آن روز به مدت ۱۸ ماه به انفرادي رفت و پس از آن آزاد شد زيرا شاه به دليل فشارهاي بين‌المللي و درخواست وزير فرهنگ الجزاير دريافت كه نگه داشتن شريعتي در زندان بيش از آزادي او مي‌تواند به شهرت و محبوبيت او بيفزايد.[۱۳] اسارت درازمدت در سلول، او را سخت به نور آفتاب حساس كرده بود و از نظر روحي هم بسيار افسرده شده بود. رژيم همه راه‌هاي مبارزه اجتماعي را بر او بسته بود، حسينيه ارشاد تعطيل و او از تدريس در دانشگاه محروم شده بود. مبارزه مخفي هم عملاً امكان نداشت. ساواك او را شديداً تحت نظر داشت و روز به روز حلقه اين محدوديت‌ها تنگ‌تر مي‌شد. شريعتي خود مي‌گويد: «ظاهراً آزاد هستم و از قيد اسارت، به اصطلاح رهايي يافته‌ام ولي آنچه مسلم است نوع زندانم تغيير كرده و از زندان دولتي به زندان خانه منتقل شده‌ام». دكتر شريعتي پس از دو سال، خسته از وضعيتش تصميم به «هجرت» مي‌گيرد. ممنوع‌الخروج بودن مانع بزرگي براي مهاجرت او به خارج از كشور بود. اما وي با گرفتن گذرنامه با اسم فاميلي «مزيناني» توانست از كشور خارج شده و تهران را به مقصد بروكسل ترك كند. شريعتي پس از چند روز اقامت در بروكسل آنجا را به مقصد ساوت‌همپتونانگليس ترك مي‌كند و در آنجا درمي‌گذرد.

مرگ

آرامگاه علي شريعتي

وي طي مهاجرتش در ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ در حالي كه سه هفته از سفرش به انگلستان مي‌گذشت، در ساوت‌همپتون به شكل مشكوكي درگذشت. دليل رسمي مرگ وي انسداد شرائين و نرسيدن خون به قلب اعلام شد؛ هرچند مرگ وي به دليل نداشتن سابقهٔ بيماري قلبي، عدم كالبدشكافي و اعلام نتيجه سريع و خبرداشتن سفارت ايران در لندن از مرگ وي قبل از اعلام رسمي خبر مشكوك بود.[۱۴] شريعتي وصيت كرده بود كه وي را در حسينيهٔ ارشاد دفن كنند، ولي هم‌اكنون در قبرستاني كنار حرم زينب كبري، در شهر دمشق نگهداري مي‌شود و خانواده‌اش هزينه نگهداري جسد وي را متقبل شدند.[۱۵]

ناهيد فكوهي مي‌گويد:" آن شب تا ساعت يازده دور هم نشسته بوديم و حرف مي‌زديم ولي دكتر ساكت و غمگين و گرفته بود و حرفي نمي‌زد. حدود نيمه شب، علي فكوهي و ناهيد به خانهٔ خودشان مي‌روند و با نسرين قرار مي‌گذارند كه فردا صبح آماده باشند تا به اتفاق هم به بدرقه دوستشان بروند. دكتر هم به اتاق خوابي كه، در طبقهٔ پايين قرارداشته است مي‌رود كه بخوابد بعداز مدتي دكتر به سارا مي‌گويد، ليوان آبي برايش ببرد. سارا آب را مي‌برد و پس از گذشت مدتي باز بچه‌ها را صدا مي‌زند و چاي مي‌خواهد. به نظر ناآرام مي‌رسيده و خوابش نمي‌برده است. سوسن و سارا و نسرين هم براي استراحت، با طبقهٔ بالا مي‌روند و مي‌خوابند فردا صبح ساعت هشت، ناهيد با آقاي فكوهي براي بردن خواهرشان نسرين به خانه مي‌آيند و در مي‌زنند، ولي كسي در را باز نمي‌كند! مدتي هم پشت درمي‌مانند تا نسرين، از خواب بيدار مي‌شود. او كه براي بازكردن در به طبقه پايين مي‌آيد، مي‌بيند كه دكتر در آستانه در ورودي اتاق به پشت افتاده و بيني اش به نحوي غيرعادي سياه شده و باد كرده است. وحشت زده در را باز مي‌كند، با اضطراب جريان را به برادرش مي‌گويد. ناهيد و برادرش متحيّر وارد خانه مي‌شوند، ناهيد بلافاصله نبض دكتر را گرفته و مي‌بيند نبض او از حركت ايستاده است و نسرين هم نبض دكتر را مي‌گيرد و او هم نظر ناهيد را تأييد مي‌كند، بلافاصله نسرين به طبقهٔ بالا مي‌رود تا مراقب بچه‌ها باشد تا پدرشان را به آن حال نبينند علي فكوهي، وحشت زده و غمگين فوراً با اورژانس تماس مي‌گيرد، آمبولانس مي‌رسد و پس از معاينه نظر مي‌دهند كه دكتر درگذشته است[۱۶]

شريعتي در گورستاني كنار زينبيه در دمشق مدفون است. ۳۳°۲۶′۴۲.۱۳″ شمالي ۳۶°۲۰′۲۸.۹۸″ شرقي

فعاليت‌هاي اجتماعي و سياسي

كانون نشر حقايق اسلام

محمدتقي شريعتي پدر شريعتي به همراه عده‌اي قابل توجه از فرهيختگان متدين مشهد با ايجاد كانون نشر حقايق اسلامي در سال ۱۳۲۳، مبارزه با افكار توده‌اي را آغاز كردند. همزمان تلاش كردند تا افكار و انديشه‌هاي ديني را هم بازسازي كرده با انحراف و تحريف مبارزه كنند.[۱۷]

هنگام آغاز فعاليت كانون شريعتي يازده ساله بود و در پانزده سالگي او، كانون به يك نهاد مهم نوگراي مذهبي تبديل شده بود. هدف سخنرانان كانون القاي فلسفه‌اي اخلاقي بر پايه قرآن بود. از ۱۳۲۶ هنگامي كه شريعتي ۱۴ ساله بود تا نخستين بار بسته شدن كانون در ۱۳۳۸، او در همه برنامه‌هاي آن شركت مي‌كرد و نقش بنياديني در جذب برخي از دوستانش به كانون داشت.[۱۸] در ۱۳۳۰ اعضاي جوان كانون كه بيشترشان دانش آموزان دبيرستان بودند با پيروي از نمونه كانون تصميم به برپايي سازماني ويژه خود با عنوان انجمن اسلامي دانش‌آموزان در مشهد كردند.[۱۸]

علي شريعتي در ۱۳۳۱ به اين انجمن پيوست. اعضاي انجمن براي آماده ساختن خود براي مبارزه فكري با هواداران و اعضاي جوان حزب توده از شريعتي خواستند كه آن‌ها را در فلسفه و شيوه سخنوري آموزش دهد. كانون جايگاه مكتبي مقدماتي و سكوي پرشي بود كه اعضايش از جمله شريعتي مي‌توانستند از آن براي پيوستن به احزاب سياسي موجود استفاده كنند.[۱۸] بيشتر جوانان عضو كانون (نشر حقايق اسلام) به تدريج به نهضت خداپرستان سوسياليست گرايش پيدا كردند.[۱۸]

نهضت خداپرستان سوسياليست

در مشهد محمد تقي شريعتي پيرو نهضت خداپرستان سوسياليست بود و به دنبال سفر محمد نخشب و حسين راضي و تشكيل حوزه حزب ايران و سپس جمعيت آزادي مردم ايران كه در حقيقت ادامه دهنده راه و انديشه نهضت خداپرستان سوسياليست محسوب مي‌شدند، علي شريعتي نيز به نهضت خداپرستان سوسياليست پيوست؛ و همان‌جا نخستين آموزه‌هاي اسلام انتقادي‌اش را كسب كرد.[۱۹] او تحت تأثير اين اموزه‌ها كتاب ابوذر خداپرست سوسياليست نوشته جوده السحار را در سال ۱۳۳۴ ترجمه و منتشر ساخت.

سامان باورشناسي اين نهضت بر سوسياليسم به عنوان نظامي اقتصادي استوار بود كه عدالت اجتماعي و توحيد را بنياد فلسفي خود برمي‌شمرد. نهضت باور داشت كه سوسياليسم بر پايه نفي مالكيت خصوصي بر ابزار توليد، سريع‌ترين راه براي از ميان برداشتن بهره‌كشي، تهيدستي و محروميت توده‌هاست؛ و نيز به باور اين گروه دستيابي به اين هدف‌ها، گوهر مفهوم عدالت در اسلام بود.[۱۸]

نهضت مقاومت ملي

شريعتي از عوامل جلب توجه دانشگاهيان ايران به مسئله انقلاب عليهحكومت پهلوي بود.

شريعتي از پيرامون به مركز مبارزه وارد شد و به شاخه مشهد نهضت مقاومت ملي به رهبري سيد محمود طالقاني، مهدي بازرگان و يدالله سحابي پيوست. علي شريعتي يكي از سخنگويان و فعالان آتشين اين نهضت عليه سلطه و استثمار غرب در ايران بود. فعاليت‌هاي مصرانه‌اش باعث دستگيري او در سال ۱۳۳۶ و انتقال فوري‌اش به زندان قزل‌قلعه در تهران به مدت هشت ماه شد.

در جريان وقايع ۳۰ تير سال ۱۳۳۱ اولين بازداشت او رخ داد و اين اولين رويارويي او و نظام شاهنشاهي بود. او تحت تأثير سنت‌هاي خانواده‌اش، بويژه افكار نوگرايانه پدرش محمدتقي شريعتي، قرار گرفت. پدربزرگش آخوند حكيم و عموي پدرش عادل نيشابوري از دانشمندان فقه، فلسفه و ادب به‌شمار مي‌آمدند. پدرش كانون نشر حقايق اسلامي مشهد را بنيان نهاد و از مبتكرين و آغازگران جنبش نوين اسلامي به‌حساب مي‌آمد.

فعاليت‌هاي خارج از كشور

پس از قبول شدن در بورس تحصيلي، علي شريعتي براي مدتي دست از فعاليت‌هاي سياسي كشيد و براي ادامه تحصيلات عاليه بهفرانسه رفت. وي اندكي پس از رسيدن به پاريس به گروه فعالان ايراني نظير ابراهيم يزدي، ابوالحسن بني‌صدر، صادق قطب‌زاده و مصطفي چمران پيوست و در سال۱۳۴۱ سازمان نهضت آزادي ايران (بخش خارج از كشور) بنيان گذاشته شد. در جريان كنگره جبهه ملي ايران در اروپا در ويس‌بادن (جمهوري آلمان فدرال) در اوت ۱۹۶۲ با نظر حسين راضي، شريعتي با توجه به قدرت فكري و قلمي‌اش، به عنوان سردبير روزنامه فارسي‌زبان ايران آزاد (ارگان جبهه ملي ايران خارج از كشور در اروپا) انتخاب شد. اولين شماره اين نشريه پس از سردبيري شريعتي در ۱۵ نوامبر ۱۹۶۲ منتشر گرديد. اين نشريه ديدگاه‌هاي روشنفكران ايراني خارج و نيز واقعيت‌هاي مبارزات مردم ايران را منعكس مي‌كرد و ارگان رسمي جبهه ملي ايران در اورپا محسوب مي‌گرديد. قبل از آن پرويز ورجاوند سردبيري اين نشريه را بر عهده داشت.[۲۰]

در سال ۱۳۳۷ خورشيدي به سازمان آزاديبخش الجزاير مي‌پيوندد و سخت به فعاليت مي‌پردازد. در سال ۱۳۳۸ خورشيدي مقاله‌اي تحت عنوان "به كجا تكيه كنيم" را در يكي از نشريات فرانسه منتشر مي‌كند. در سال ۱۳۳۹ خورشيدي مقاله "شعر چيست؟" ساتر را ترجمه و در پاريس منتشر مي‌نمايد و در همان اول به علت فعاليت در سازمان آزاديبخش الجزاير گرفتار مي‌شود و در زندان پاريس با "گيوز" مصاحبه‌اي مي‌كند كه در سال ۱۳۴۳ در توگو چاپ مي‌شود. در سال ۱۳۳۹ نيز مقاله‌اي تحت عنوان "مرگ فرانتس فانون" را در پاريس منتشر مي‌كند، همچنين در طول مبارزات مردم الجزاير براي آزادي دستگير مي‌شود و مورد ضرب و شتم پليس فرانسه قرار مي‌گيرد و روانهٔ بيمارستان مي‌شود و سپس به زندان فرستاده مي‌شود.[۲۱]

حسينيه ارشاد

انديشه‌ها

شريعتي يكي از متفكران مسلمان بود و در عين حال، رويكردي نقادانه نسبت به برخي از باورهاي مذهبي داشت. او به‌طور خاص، تشيع صفوي[۲۲] را مظهر سنت مسخ شده مي‌داند و آن را توأم با اسارت‌پذيري، خرافه، تقليد و جبرگرايي معرفي مي‌كرد.[۲۳]

وي همچنين از نگاه سطحي به مدرنيته نيز انتقاد مي‌كرد و معتقد بود كه راه پيشرفت و ترقي ملت‌هاي شرقي، متفاوت از راهي است كه غرب پيموده‌است.[۲۳] البته استفاده آگاهانه از تجربيات مدرنيته در غرب، مورد پذيرش شريعتي قرار داشت. شريعتي، محمدرضا حكيمي را به عنوان وصي خود جهت هرگونه دخل و تصرف در آثارش انتخاب كرده‌است.[۲۴]

پارانويا

به باور علي شريعتي، تأسيس دولت صفوي در برابر امپراطوري عثماني يكي از بزرگترين توطئه‌ها است تا با براگيختن جنگ‌هاي مداوم ميان دو امپراطوري، جهان اسلام را تضعيف كنند.[۲۵]

توحيد

توحيد از ديدگاه شريعتي چنان‌كه خود او مدعي‌ست نه فقط يك تئوري كلامي اعتقادي و صرفاً يگانه پنداشتن خداوند كه به منزله يك زيربنا و جهان‌بيني اعتقادي‌ست. او توحيد را به عنوان اصل اصيل يكتاپرستي عنوان مي‌كند و در آثار اسلام‌شناسي‌اش از آن در مقابل شرك ياد مي‌كند.

شريعتي مي‌گويد توحيد عبارتست از:

... يك فلسفه جهان‌بيني و جهان‌شناسي كه همان‌طور كه مي‌خواهد به جهان وحدت بدهد، از نظر خلقت (نيز مي‌خواهد) به انسان وحدت بدهد، و همان طوري كه مي‌خواهد بين تمام عناصر جهان وحدت بدهد ـ جهان را به خير و شر تقسيم نمي‌كند ـ، همان‌طور مي‌خواهد زيربنايي براي وحدت گروه‌ها و نژادها و طبقات بشري بسازد؛ و بنابر اين توحيد خدا، در عين حال كه حقيقت توجيه كننده عالم است زير بناي توحيد انسان هم هست، و توحيد معبود زيربناي توحيد عابد، كه انسان‌ها باشند، هست...

[نهضت ابراهيم] مي‌خواهد به وسيله توحيد، در عين حال كه انسان را از نظر شناخت هستي بر گرد كانون واقعي و حقيقي عالم وجود بچرخاند، در عين حال بر گرد يك ملاك و يك زيربناي فكري، كه اساس وحدت بشري و طبقاتي و نژادي را مي‌سازد، بچرخاند، و سمبل هر دو كعبه است.[۲۶]

سوسياليسم

راه سوسياليسم غير ديني در ايران با تشكيل نهضت خداپرستان سوسياليست كه محمد نخشب از بنيانگذاران آن و شريعتي از شناخته‌ترين چهره‌هاي آن بود به سمت جمع شدن با آموزه‌هاي اسلام باز شد.[۲۷] شريعتي در مقدمه مقاله‌اي كه در سال ۱۳۳۴ تحت عنوان مكتب واسطه نوشته مي‌نويسد: «از ميان مكتب‌هاي ماترياليسم و ايدئاليسم، اسلام روش مختص به خود را دارد و آن را مي‌توان رئاليسم ناميد. رژيم اجتماعي و اقتصادي اسلام، سوسياليسم عملي است كه بر طرز فكر خداپرستي استوار مي‌باشد و حد وسط ميان دو رژيم فاسد كاپيتاليسم و كمونيسم مي‌باشد.».[۲۸] از اين رو شريعتي، ابوذر، از اصحاب وفادار پيامبر را نمونه بارز يك سوسياليست يكتاپرست مي‌دانست كه در برابر ستم حكومت ايستاد و به اعتراض برخاست. ترجمه كتاب ابوذر نوشته عبدالحميد جودةالسحار از او در سنين جواني است.[۲۹]

شريعتي چنين مي‌گويد:

... سوسياليسم راستين، كه جامعه‌اي بي‌طبقه مي‌سازد، بدون مذهب ممكن نيست. زيرا انسان‌ها اگر به مرحله‌اي از رشد اخلاقي و كمال معنوي نرسند كه بتوانند به خاطر برابري انسان‌ها از حق خود چشم پوشند و به مرحلهٔ ماوراء مادي «ايثار» برسند، جامعه‌اي برابر را نمي‌توان ساخت. زيرا حق‌ها هرگز برابر نيست و ماترياليسم، جبراً به اندويدوئاليسم مي‌انجامد و برعكس، مذهب نيز تا جامعه‌اي از بند افزون‌طلبي مادي و استثمار و تضاد طبقاتي رها نشده است، نمي‌تواند تحقق يابد. چه، تنها در چنين جامعه‌اي است كه انسان رها شده از بند تنازع مادي، مجال آن را مي‌يابد كه از بيماري شيء شدن در نظام ماشينيسم و سرمايه‌داري، و يا از خود بيگانه شدن در برابر بت پول و مصرف و گرگ‌وميش شدن در رابطهٔ طبقاتي [نجات] يابد ...

و در نتيجه، تكامل ذاتي خود بپردازد و خلق‌وخوي خدا را گيرد و جانشين خدا در طبيعت گردد و اين‌ها است دعوت‌هاي نهايي مذهب، كه تنها در جامعه‌اي بي‌طبقه، كه بر اساس «كتاب و ترازو و آهن» استوار است، نه جهل و تبعيض و ضعف، مي‌تواند تحقق عيني يابد و تحقق توحيد در زندگي بشري، اين است.[۳۰]

امت و امامت

از ديگر نظريات عمده شريعتي نظريه امت، به پيشوايي امامت است. بسياري اين نظريه را سرآغاز پيدايش ولايت فقيه مي‌دانند.[نيازمند منبع]

كتاب «امت و امامت» شريعتي به ويژه مورد انتقاد شديد تجديدنظرطلبان بود، كتابي كه در آن شريعتي راي افراد ناآگاه جامعه را خوار شمرده و خواستار نوعي دمكراسي ارشاد شده براي جوامع عقب‌مانده تا دست يافتن آن‌ها به سطح قابل قبولي از توسعه شده بود. به باور منتقدان، شريعتي با طرح بحث امت و امامت و بي‌اعتنايي به راي توده‌ها، ناخواسته به توجيه نظريه ولايت فقيه در جمهوري اسلامي كمك كرده بود.[۳۱]

شريعتي در اين زمينه بحث دموكراسي رأس‌ها و دموكراسي رأي‌ها را مطرح مي‌كند. دموكراسي رأس‌ها از نظر وي مربوط به جوامعي است كه آراي افراد وابسته به ديگران است و مثلاً رئيس قبيله رأي خود را بر تمام قبيله تحميل مي‌كند. اما دموكراسي رأي‌ها مربوط به جوامعي است كه افراد جامعه به «اندويدوئاليسم كامل» رسيده‌اند.[۳۲]

شريعتي مي‌گويد:

رهبري امت (امامت) متعهد نيست كه همچون رئيس جمهور آمريكا، يا مسئول برنامه «شما و راديو»، مطابق ذوق و پسند و سليقه مشتري‌ها عمل كند، و تعهد ندارد كه تنها خوشي و شادي و برخورداري -در حد اعلا- به افراد جامعه‌اش ببخشد. بلكه مي‌خواهد و متعهد است كه در مستقيم‌ترين راه‌ها، با بيشترين سرعت و صحيح‌ترين حركت، جامعه را بسوي تكامل رهبري كند، حتي اگر اين تكامل بقيمت رنج افراد باشد، البته رنجي كه اكثريت، آگاهانه پذيرفته‌اند، نه كه بر آن‌ها تحميل كرده باشند. بدين ترتيب، «امامت» عبارت مي‌شود از رسالت سنگين رهبري و راندن جامعه و فرد از «آنچه هست»، به سوي «آنچه بايد باشد»، به هر قيمت ممكن، اما نه به «خواست شخصي امام»، بلكه بر اساس ايدئولوژي ثابتي كه امام نيز بيشتر از هر فردي، تابع آن است و در برابرش مسئول! و از همين‌جا است كه امامت از ديكتاتوري جدا مي‌شود و رهبري فكري انقلابي با رهبري فردي استبدادي تضاد مي‌يابد.[۳۳]

مهدويت

شريعتي با نگرشي جامعه‌شناختي به مهدويت و اصل انتظار مي‌نگرد، و انتظار مثبت را انتظاري نه انقيادبخش جامعه و به تعبير خودش منفي كه انتظار اعتراضي و عصيان كننده مي‌داند.

شريعتي در كتاب انتظار مكتب اعتراض تأكيد مي‌كند كه «انتظار» مهمترين مولفه و مقوم «مهدويت» است؛ انتظاري كه متناسب و متلائم با «اعتراض» است و يادآور روحيه عصيانگري و ظلم ستيزي و انقلابي يك شيعه ملتزم و واقعي است.[۳۴]

شريعتي و منتقدين

دكتر شريعتي نگاه نو و خاصي به دين اسلام و به ويژه مذهب تشيع داشت و بر اساس اين نگاه آرايي مطرح كرد كه موافقان و مخالفان فراوان داشته و بحث‌هاي فراواني در نقد اين آرا صورت گرفته است.[۳۵] پوران شريعت رضوي دربارهٔ مخالفت‌هايي كه با شريعتي مي‌شد چنين مي‌گويد: «به جز نظام حكومتي وقت كه به شكل‌هاي مختلف براي او دردسر درست مي‌كرد، روحانيت سنتي و به ويژه بخش‌هاي بي‌سواد و قشري آن، بيشترين مخالفت‌ها را با علي و آراي او مي‌كرد كه با جوسازي، شايعه پراكني، افتراهاي دروغ، بيانيه‌نويسي و صدور فتوا و طرد و لعن و… همراه بود.»[۳۶]

روحانيت و شريعتي

شريعتي بارها تأكيد مي‌كرد كه در اسلام به جاي روحاني، عالم ديني وجود دارد، وي اعتقاد داشت كه روحاني چيزي مقتبس از تعاليم مسيحي قرون وسطي بوده كه با ظهور سلطنت صفوي در قباي ملا و آخوند بر اسلام تحميل شده است؛ لذا همچنانكه دين مسيحي قرون وسطي را يكي از علل بي‌اعتمادسازي دين در قرون حاضر مي‌دانست. روحانيت اسلامي را يكسره مردود مي‌دانست و عنوان عالم ديني را شايسته نشاندن بر جايگاه روحانيت خرافي كنوني مي‌دانست. وي در يكي از نوشته‌هايش چنين مي‌تويسد:

شريعتي همواره به خاطر سخنراني‌هايش در ارشاد مورد انتقاد روحانيت واقع مي‌شد.

من غير ازاينكه اساساً اصطلاح «روحانيت» را يك اصطلاح اسلامي و شيعي نمي‌دانم و معتقدم اين اصطلاح اخيراً از مسيحيت گرفته شده و در متون اسلامي ما چنين كلمه‌اي بدين معني نيامده‌است، بلكه در اسلام بجاي روحاني و جسماني، ما عالم داريم و متعلم و بنابراين بايد بجاي روحاني گفت «عالم اسلامي». و اما راجع به علماي اسلامي، اين را مي‌خواهم ادعا كنم و ده‌ها قرينه و نمونه عيني بر اثبات آن دارم؛ كه ازميان نويسندگان و سخنرانان وحتي علما و فضلاي اسلامي معاصر، هيچ‌كس (البته درحد امكانات و نوع كار و كاراكترش) به اندازه من افتخار دفاع جدي و مؤثر عملي و فكري از اين جامعه گرانقدري كه اميد بزرگ و سرمايه عزيز مااست، نداشته‌است، دليل:

۱- دركتاب «انتظار» طلبه را به نقل از ونسان مونتي، پرولتر فكري خوانده‌ام، اين مجاهدان پاكباز راه علم و ايمان كه با پولي كه از مخارج يك مرغ آمريكايي است، جواني را فداي آموزش دين مي‌كنند و درزماني كه هر دانشجويي رشته تحصيلي‌اش را براساس درآمد آينده‌اش انتخاب مي‌كند، وي رشته‌اي را برگزيده‌است كه دوران طلبگي‌اش اينچنين به زهدي باور نكردني مي‌گذرد.

۲- دريك كنفرانس عمومي دانشجوئي درحسينيه ارشاد خطاب به دانشجويان گفتم كه من، براي آينده اين نهضت فكري، براي بيداري مردم و احياي روح حقيقي اسلام و برانگيختن روح معترض و عدالتخواه شيعه علوي و رستگاري جامعه، به طلاب بيشتر از شما اميد بسته‌ام.[۳۷]

همچنين شريعتي در كتاب اجتهاد و نظريه انقلاب دائمي در مقايسه‌اي بين روشنفكر و روحاني نكته‌اي را متذكر مي‌شود كه چه بسيار روشنفكراني كه به مملكت خويش خيانت كرده‌اند وزير قراردادهاي استعماري را امضا كرده‌اند ولي هيچ جا نمي‌توان حتي يك امضاي عالم روحاني را درچنين قراردادهاي خائنانه‌اي ديد.

علاوه برآن درمقايسه‌اي بين سيستم حوزه و دانشگاه به دلايل بسيار زيادي همچون اقامت محصل، انتخاب درس، بورسيه تحصيلي حوزه و... روش كارحوزه را بسيار مترقي تر نسبت به دانشگاه بيان مي‌كند.

دربحث دموكراسي و سيستم‌هاي مديريت نيز دراين كتاب شريعتي روش انتخاب مستقيم توسط مردم به روش دموكراسي مرسوم و فعلي را زير سؤال مي‌برد و روش غير مستقيم براي انتخاب راس هرم حكومت را توسط نخبگان برگزيده مردم مناسب تر مي‌داند.

مهدي بازرگان دربارهٔ ريشه‌هاي اختلاف شريعتي و روحانيت مي‌نويسد:

روحانيت در همهٔ اديان و ادوار به دو دليل با امثال دكتر شريعتي‌ها ناسازگاري دارد. يكي اينكه تجدد و نوآوري را منافي با اصالت و استحكام دين دانسته، مي‌ترسند در مباني و معتقدات مردم كه تا حدود زيادي بر تشريفات و تحجر و سنت‌ها و افكار كهن تكيه دارد، تزلزل حاصل شود و دليل مهم‌ترشان اين است كه اصلاً نمي‌خواهند هيچ فردي كه خارج از صنف و كسوت مقدس است وارد قلمروي واسطگي بين خدا و خلق خدا شود.[نيازمند منبع]

اين رويه شريعتي منجر به موضع‌گيري روحانيون عليه او شد. مرتضي انصاري قمي خواستار حبس و اعدام شريعتي شد. او به دولت، مردم و روحانيون هشدار داد: «در يك قرن اخير، اسلام و تشيع هيچگاه دشمني خطرناكتر و گستاخ‌تر از علي شريعتي به خود نديده‌است». ناصر مكارم شيرازي با چاپ مقاله‌اي در مجله مكتب اسلام و با عنوان «آيا شورا مبناي حكومت اسلامي است؟» نظر شريعتي را نادرست دانسته و استدلال كرده بود كه شيعه به انتخاب خليفه بر اساس راي شور معتقد نيست و خليفه را منتخب خدا و پيامبر مي‌داند. تعدادي از طلاب قم نزد شهاب‌الدين نجفي مرعشي و شريعتمداري مراجعه و اظهار داشته‌اند كه علي شريعتي در يكي از سخنراني‌هايش در حسينيه ارشاد منكر امام زمان شده و گفته‌است دعاي ندبه سند معتبر ندارد و مرعشي گفت من دكتر شريعتي را نمي‌شناسم ولي اگر او چنين حرفي گفته باشد كافر است. با انتشار اين فتواي رسمي، حسينيه ارشاد در آبان ۱۳۵۱ تعطيل گرديد. پس از تعطيلي ارشاد، فتاوي مذهبي عليه حسينيه ارشاد و شريعتي به شدت گسترش يافت. شريعتي نهايتاً به‌دليل دستگيري پدرش، در تيرماه ۱۳۵۲ خود را تسليم كرد و زنداني شد. پس از دستگيري وي محمد بهشتي، سيد هادي خامنه‌اي و چند نفر از طلاب قم در منزل مرتضي مطهري حضور داشتند كه مطهري ضمن انتقاد از شريعتي گفت صرف نظر از افكار نادرست وي، ضربه جبران ناپذيري بر هماهنگي روحانيت و طبقه تحصيلكرده زد و آنها را نسبت به هم سخت بدبين نمود و احساسات جمعي از جوانان خام را عليه روحانيون برانگيخت. ابوالحسن قزويني در پاسخ به استفتايي نوشت: «هرچند مدتي است كسالت دارم و قادر بر مطالعه نيستم، ولي نظر به مطالعه اجمالي، كتب مذكور مطابق با مذهب تشيع نمي‌باشد و انكار خاتميت و انكار ضروري دين اسلام است.» علامه سيد محمدحسين طباطبايي در پاسخ به استفتايي نوشت: «اين‌جانب نوشته‌هاي دكتر شريعتي رادرخصوص اسلام‌شناسي هرگز تصديق نكرده، نوع مطالب ايشان اشتباه و طبق مدارك ديني اسلامي غيرقابل قبول است.» سيد كاظم مرعشي هم در پاسخ به استفتايي ديگر خريد و فروش كتب شريعتي را حرام دانست. همچنين سيد علي اصفهاني اعلام كرد: «نوشتجات نامبرده مشتمل بر اباطيل گوناگون است».

صدور فتواها عليه شريعتي تا پس از مرگ وي ادامه داشت و در اين زمان آقايان خويي، مرعشي نجفي، شاهرودي، عبدالله شيرازي، مالك حسيني، علي نمازي و... فتاوي مشابهي عليه شريعتي صادر كردند. در اين زمان تلاش‌هايي هم شد كه فتوايي له يا عليه شريعتي از روح‌الله خميني صادر شود ليكن وي در اين‌باره همواره سكوت كرد. محمد يزدي در خاطرات خود از جلسه مدرسين قم پيش از انقلاب براي تصميم‌گيري دربارهٔ شريعتي مي‌نويسد:

جلسه مزبور در منزل نوري همداني تشكيل شده بود و بحث به مرز كفر و ايمان رسيده بود. پس از شور و مشورت، آقايان به اين نتيجه رسيدند كه اعلام كفر در مورد شريعتي بازتاب خوبي ندارد و در كل به مصلحت اسلام و مسلمين نيست... آقاي مصباح يزدي در آن ماجرا قائل به ديدگاه خاصي بودند و بقيه اعضاي جامعه در برابر ايشان قرار داشتند.

به اين ترتيب بخشي از روحانيون نزديك به خميني نيز كه بعدها وارد حكومت جمهوري اسلامي شدند، تنها به دليل مصلحت از اعلام كفر شريعتي خودداري كرده بودند. مرتضي مطهريدر نامه‌اي در آستانهٔ انقلاب اسلامي به سيد روح‌الله خميني مي‌نويسد:[۳۸]

كوچك‌ترين گناه اين مرد بدنام كردن روحانيت است. او همكاري روحانيت با دستگاه‌هاي ظلم و جور عليه توده مردم را به صورت يك اصل كلي اجتماعي درآورد و مدعي شد كه ملك و مالك و ملا و به تعبير ديگر تيغ و طلا و تسبيح هميشه در كنار هم بوده و يك مقصد داشته‌اند.

شريعتي جور ديگر به روحانيت نگاه مي‌كرد و معتقد بود روحانيت كارش متفاوت با سخنراني و وعظ است. طرز فكر و برداشت آيت‌الله حاج ميرزا خليل كمره‌اي نسبت به شريعتي با بسياري از علماي هم عصر وي متفاوت بود. وي در كتاب خود به نام فتاوي صحابي كبير سلمان فارسي، كتاب سلمان پاك اثر مستشرق فرانسوي پروفسور لويي ماسينيون، ترجمه علي شريعتي را نقد نمود. در سال ۱۳۵۱، ميرزا خليل كمره‌اي نسخه‌اي از كتاب فتاوي صحابي كبير سلمان فارسي را توسط فرزندش اميرحسين براي شريعتي ارسال داشت و ضمن تشكر از تحقيقات علمي شريعتي دربارهٔ تاريخ اديان و اسلام، از او خواست كه به ۱۹ نكته علمي در ترجمه كتاب سلمان پاك مراجعه و آنها را مورد بازنگري و تحقيق بيشتر قرار دهد.

پس از انقلاب

شريعتي و ايدئولوژي

يكي از نقدهاي بارز بر شريعتي ايدئولوژيزه كردن دين است كه نخستين بار در دههٔ ۶۰، داريوش شايگان، با عنوان ايدئولوژي كردن سنت در كتاب خود با عنوان نقد ايدئولوژي بر آن خرده گرفت.

شريعتي ايدئولوژي را مقدم بر فرهنگ مي‌داند و و در تحليل تاريخي‌اش ادعا مي‌كند كه تمامي تحولات تاريخ و تمدني پس از ظهور يك مكتب و ايدئولوژي و ايمان و فكر و حركت ايدئولوژيك و عقيدتي نوين بوده است.[۳۹] وي با با جدا كردن ايدئولوژي از فرهنگ و فرق نهادن بين آن دو، عقايد و احكام ارزشي و عملي اسلام را به مثابه يك مكتب و يا ايدئولوژي ثابت و وحياني معرفي مي‌كند.[۳۹] شريعتي مي‌گفت: «دين داريم به منزله ايدئولوژي و دين داريم به منزله فرهنگ». به اعتقاد وي ايدئولوژي آن بود كه نزد ابوذر (غفاري) و فرهنگ آن كه نزد ابوعلي(سينا) بود.[۴۰]

از نظر داريوش آشوري، روشنفكر معاصر، هنر شريعتي اين بود كه براي تبديل دين به ايدئولوژي به معناي گفتمان بسيج‌گر سياسي براي دگرگوني انقلابي به ياري زبان‌آوري خاص خود توانست به اسطورههاي سنتي شيعه رنگ اسطوره‌هاي انقلابي مدرن بزند.[۴۱]

اين رويكرد ايدئولوژي‌انديشي شريعتي در دين البته مورد انتقاد شديد روشنفكر ديني عبدالكريم سروش هم هست. سروش از منظر معرفت‌شناسي دين به آن مي‌نگرد و در فربه‌تر از ايدئولوژي آن را ايدئولوژيك كردن دين مي‌نامد. وي با مردود دانستن چنين معرفتي آن را «شبه معرفت غفلت‌آميز»، «خادم منافع»، «مشروعيت‌بخش به قدرت حاكم»، «معطوف به قدرت و سياست و انقلاب»، «تعارض‌زدا از عين و ذهن» و «باعلت و بي‌دليل» مي‌خواند.[۴۲]

شريعتي و تحليلگران

محسن كديور از روحانيون منتقد روحانيت حاكم در ايران دربارهٔ شريعتي چنين مي‌گويد: «شريعتي در عين انتقاد از سنت، منتقد مدرنيته هم بود، بنابراين بي شك پيشقراول نوانديشي ديني و روشنفكري ديني در ايران محسوب مي‌شود و هرگز نمي‌توان جريان او را از جريان كنوني روشنفكري ديني در ايران جدا دانست»[۴۳]

احسان شريعتي فرزند شريعتي در رابطه با پدر چنين مي‌گويد: «تجربه معنوي و انساني شريعتي مي‌تواند حتي براي نسل جوان، صرف نظر از اينكه چه نوع اعتقاد ديني و ايدئولوژيكي داشته باشند جالب باشد»[۴۴]

از نظر عبدالكريم سروش، فيلسوف ايراني موضع‌گيري عمومِ گروه‌ها و طبقات جامعه دربارهٔ علي شريعتي، چه در دوران حيات و مبارزهٔ او و چه پس از وفات وي دستخوش تغيير شده است الا موضع‌گيري روحانيون دربارهٔ وي كه همواره نگاهي ثابت در خصوصِ وي داشتند و آن موضع اين بود كه او مطرود و غيرمقبول است و سخنانش سخنان ضدِ دين است و خدمتِ او نه خدمت بلكه خيانت است.[۴۵]